فارسی را پاس بداریم
فارسی را پاس بداریم – استفاده بیش از حد از شبکه ها، بالا رفتن سرعت نوشتار و …. سبب از بین رفتن کلمات شده و این اتفاق باعث تغییر در محاورات و نوشتارها گردیده است
این که میبینید مکالمه آدم فضاییها نیست. دوتا از عزیزان وطنی مشغول شخم زدن کشتزار زبان شیرین پارسی هستند و بسیار پیگیر نابود کردن ریشههای این زبان. فکر کنم زمانی که این عزیزان مشغول گفتگو هستند، تن محترم مرحوم فردوسی از لرزش در گور گذشته و وارد حرکات موزون میشود.
یعنی هر قدر آن مرحوم در آن سی سال رنج بردند و عجم را با آن پارسی زنده کردند ما الان و با ورود تکنولوژی خصوصاً، داریم زحمت میکشیم و آن را زنده به گور میکنیم. تا چند وقت قبل که ارتباطات نوشتاری در بستر تکنولوژی صرفاً از طریق پیام کوتاه بود، اوج جفایی که به این زبان داشتیم فینگلیش نوشتن بود. حتما خوب میدانید فینگلیش چیست. به نوشتن با زبان پارسی اما با حروف انگلیسی فینگلیش میگویند. به مثال زیر دقت کنید:
Salam. Khoobi?
این خودش البته یک زمانی لاکچری بودن و با کلاس بودن حساب میشد. یک سری اصلاً فونت پارسی را افت کلاس میدانستند و فقط انگلیسیشون میامد تا زمانی که میخوردند به تور یک مثلاً بیسواد و دیگر آنقدر عرصه تنگ میشد که به این مدل پارسی روی میآوردند و ننگ پارسی چت کردن را به صورت نصفه و نیمه به جان میخریدند.
البته این لاکچری بودن و پارسیشون نیامدن به اینجا ختم نمیشد. دوستان زیادی را میشناسم که از اصطلاحات اجنبیها استفاده میکنند و هر چه گلو پاره میکنیم که ایها الناس خب مگر “شگفتزده” کردن دیگران چه عیبی دارد که شما اصرار داری “سورپرایزشون” کنید (لطفا با لهجه غلیظ انگلیسی بخوانید)، گوششان بدهکار نبود. یا مثلا فریادها زدیم که ای قربان قدتان برویم، ما “پیش غذا”هاتان را خیلی هم دوست داریم. ولی آنها دست و پایمان را چسبیده بودند که جان تو اگر “استارتر” میل نکنید محال است غذا را بیاوریم. حال آن که امثال پروفسور سمعیی که عمری در فرنگ سر کردهاند پارسی را جوری صحبت میکنند که نقل و نبات در دل شنونده آب میشود.
اندر این با کلاس بودنها که دل منِ نویسنده و بدون شک دل شمایِ خواننده خون است اما کاش فاجعه به همینجا ختم میشد. از آنجاییکه بشر به لطف گوشیهای همه کاره و اینترنت فراگیر و آسان شدن همه چیز روز به روز کم حوصلهتر شده و مثلا دارد در زمان صرفهجویی میکند فقط زورمان در امر صرفهجویی به همین چهارتا کاراکتر زبان بسته رسید و مدام از سر و ته آن زدیم تا جایی که کلا از ادبیات بعضیها میشود در جنگ به عنوان مدل رمزی حرف زدن استفاده کرد چون محال است دشمن بفهمد این عزیزان چه فرمودهاند و خودشان هم میتوانند در سمت رمزگشا پولهای هنگفتی به کف بیاورند و جولانها بدهند چون محال است کسی غیر از خودشان از افاضاتشان سر در بیاورد. حالا فکرش را بکن آن کسی که دنبال فهمیدن صحبتهای این عزیزان دل است اجنبی هم باشد… بنده خدا سنگ کوب نکند شانس بزرگی آورده.
القصه این عزیزان صرفهجو شروع کردند به مخفف سازی. مورد داشتیم یک جمله را در چند کاراکتر خلاصه کرده و ارسال نموده است. یکی هم نبوده بگوید عزیزجان شما که اینهمه سرت شلوغ است وقت نداری چهارتا کلمه را تایپ کنی، خب نکن. امر کن ما شرفیاب شویم خدمت ملوکانهتان و اوامر جنابعالی را به گوش جان استماع کنیم تا این زبانِ بی زبان، زبانم لال نابود نشود. شاید هم بهتر باشد مانند زمان قاجار یک دبیر تمام وقت استخدام کنیم تا افاضات این عزیزان را مکتوب کند که میراثی بماند برای آیندگان که البته امیدوارم دبیر آنقدر باهوش و توانا باشد که بتواند از زبان گفتار این عزیزانِ دل سر در بیاورد که ادبیات کلامی این دوره خود رنج نامهای است که میشود پای آن لیتر لیتر اشک ریخت و جعبه جعبه دستمال کاغذی مصرف کرد برای جبران مافات. پس برای جلوگیری از جاری شدن این سیل، همینجا بحث را تغییر داده و به قول دوستان اهل فضل به روی مبارکمان نمیآوریم که چهها که نمیشنویم در کوچه و بازار.
این دوستان البته مخترعین به نامی میتوانند باشند در امر زبان و کسی چه میداند که اگر جولانی مییافتند چه استعدادهایی که شکوفا میکردند و زبان جدیدی ابداع میکردند و دست از جان این زبان که میراث ایران باستان است میشستند. خب آخر چگونه میشود به جای “با من تماس بگیر” گفت “بزنگ” و حتی فراتر هم رفت و به جای “شامت رو بخور” بفرمود “بشام” که انسان با دیدن این پیام دردی جانکاه در قفسه سینه حس میکند و بغضی قورت میدهد. به قول معروف شانس آوردیم که ما انسانیم و نه زرافه وگرنه قورت دادن این بغضها عمری طول میکشید. تازه احتمالا دست آخر هناق میگرفتیم چون در پاسخمان که میگوییم تصدقتان شویم نگویید این اصطلاحات را که نه فقط خیانت به زبان و بلکه بی احترامی به مخاطبتان است که وقت نگذاشتید چهار کلام درست و حسابی برایشان مرقوم بفرمایید، فقط یک جواب دریافت میکنیم … “بیخیل”
یک عده دیگر از رفقا اما در کار خلاصه نویسی خیلی ورود نکردند و بیل و کلنگ را برداشتند و افتادند به جان املای پارسی. گمانم بنا دارند یک تنه انتقام همه نمرههای پایینی که در دوران ابتدایی در املا گرفتیم را بگیرند. اینها الحق و الانصاف نیتشان پاک است و در نقش زورو به جنگ املای پارسی رفتهاند. من از همین تریبون اعلام سپاسگزاری میکنم و میگویم عزیزِ دل نکن… خواهش میکنم نابود نکن این املای نگون بخت را که میراث هر زبانی به آثار مکتوب آن است و خیلی بد است اگر صد سال دیگر به متون زمان ما نگاه شود همگی به جای “آقا” نوشته باشیم “عاقا” یا به جای “احسن” نوشتم “عحسن”. اصلا انگار نسل ما به تازگی پرده از جذابیتهای این حرفِ “ع” برداشته است و بنا دارد “ا” را کلا از زبان شیرین پارسی اخراج کند و “ع” را جانشین کند. نکند که این گویش و نوشتار کار را به جایی برساند که اگر دو نسل بعد ما خواست فیلمی از زمان ما را ببیند برایش زیرنویس بگذارند یا آن را دوبله کنند که بعید الوقوع نیست آن روز، اگر با همین فرمان پیش برویم. یک زمانی تصورش هم ریسه آور بود که مثلا به یک آدم ۸۰ کیلویی بگویی “عجیجم” اما الان خود آن آدم ۸۰ کیلیویی و حتی با اوزان بالاتر هم بسیار از این دست کلمات استفاده میکنند. پس چه شد آن زبان فاخر که وقتی با آن صحبت میکردیم دُر و گوهر از دهانمان میریخت. حال آنکه آنقدر دستخوش آلام و بلایا شده است که دیگر باید غزل خداحافظی را بخواند. که اصلاً زبان فدای سرتان، شأن شما چی میشود. که مگر نه اینکه شکلی از احترام گذاشتن و مودب بودن در درست و شیوا صحبت کردن است که ای ایها الناس این نمایش ادب و فاخر بودن فقط در ادبیات کلامی نیست و وقتی ما با کسی چت میکنیم هم داریم خودمان را به ورطه قضاوت میاندازیم و مخاطب ما شأن اجتماعی ما را از همین ادبیات ما برآورد میکند.
حالا بماند که نه فقط در این سرزمین که در همه کشورها آنهایی که با زبان رسمیتر صحبت میکنند شأن اجتماعی بالاتری دارند و اصلا دون شأن یک آدم صاحب فضل است که اینگونه حرف بزند. اما انگار ما با عبارتهایی نظیر “شأن کیلو چنده؟” قدمی اساسی در زمین زدن این وجه از اجتماع هم داریم و خدا برسد به داد نسلهای بعد که تصورش هم انسان را به زنجه و موره میاندازد که یک آقای چهل ساله در یک جلسه کاری مهم و بین المللی در جواب یک درخواستی که معقول نیست میفرمایند “نوموخام” که خب آن وقت اگر آتشفشان کوه دماوند هم فوران کند و ما در زیر مواد مذاب آن مغز پخت شویم قطعا داغ کمتری دارد تا این ننگ بزرگ.
البته این وسط برخی هم دیگر از آن سوی بوم به پایین افتادهاند و کار و زندگی را تعطیل کرده و در پی پارسی سازی همه چیزند و بسیار مشتاقاند به ادبیات زمان مرحوم مولانا و گیر میدهند که مثلا نگویید “خلیج” و بگویید “شاخاب” که هر چه بانگ بر میآوری که حالا شما کوتاه بیا که اگر بگوییم شاخاب فردا پس فرداست که بگویید اتومبیل را کنار گذاشته و با چهارپا تردد کنیم! اما گوششان بدهکار نیست.
القصه که این زبانِ مادر مرده امانتی است دست ما و حیف است که آش و لاش تحویل نسلهای آتی شود و لعن و نفرینمان کنند که مانند دیگر نعمات طبیعی این را هم به تاراج بردیم و ته مانده بی ارزشی برای آنان باقی گذاشتیم. خلاصه که غم در این باره فراوان است اما به قول سعدیِ جان:
سعدی گر همه شب شرحِ غمش خواهی گفت شب به پایان رود و شرح به پایان نرود
نویسنده: خانم زینب رضایت پور
منبع:سامانه ملی کودک و اینترنت ceop.ir
به کانال تلگرامی انجمن خانواده و اینترنت بپیوندید. familyweb@
فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم فارسی را پاس بداریم